دیکشنری
داستان آبیدیک
باقی مانده
english
1
general
::
remaining, remainder
transnet.ir
ترجمه مقالات انگلیسی به فارسی
دارالترجمه
بافۀ بالارو
بافۀ عصبی
باقا
باقاعدگی
باقاعده
باقباله واگذار کردن
باقدرت
باقرقره
باقلوا
باقوت تلفظ کردن
باقی
باقی دار
باقی گذاردن
باقی گذاشتن
باقی ماندن
باقی مانده
باقی نگهداشتن
باقی کار
باقیماندگی
باقیمانده
باقیمانده اموال (متوفی)
باقیمانده سموم
باگ
باگاری بردن
باگاز خفه کردن
باگذشت
باگرمی
باگستاخی
باگلوله برف زدن
بال
معنیهای پیشنهادی کاربران
پرکردن نام برای ارسال نظر ضروری است
نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
پاسخ به نظر و معنی پیشنهادی
نام و نام خانوادگی
پر کردن نام برای ارسال گزارش ضروری است.
شماره تلفن همراه (اختیاری)
نظر شما در مورد این معنی
متنی برای نظر وارد کنید.
عبارت داخل کار را وارد کنید